ghasedak bolori

بازهم تنها در همان جای همیشگی
باز هم فقط چند دقیقه حرف نزن
بازهم نگاه سکوتم به تو
باز همان صندلی خالی
عروسکها همه بهانه اند
ومن با تو بودن را فقط در رویا تجربه کردم

نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:26 توسط hiva.m| |

نسلی هستیم که روزها می خوابیم و شب ها بیداریم
چون تاریکی شبــــــ برامون قابل تحمل تر از تاریکی روزهامونه ... !



نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:5 توسط hiva.m| |

گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است...
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند...
  •  

نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط hiva.m| |

گاهی زندگی!!!...
یعنی...!!!
دوست داشتن تو ...!!!
بی هیچ امیدی ...!!!

khatereha - B0060
  •  

نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:57 توسط hiva.m| |

گاهی عمیقاً مایلم « ماهی » باشم!
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است بی هیچ « خاطره » ای ......

  •  

نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:50 توسط hiva.m| |

دلتنگـی، پیچیــده نیســت.
یک دل..
یک آسمان..
یــک بغــض ..
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !
به همین ســادگـی ...
http://gsmyha.com/wp-content/uploads/2012/02/gham-angiz3.jpg
  •  

نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:49 توسط hiva.m| |

در کوچه پس کوچه ها ... , گربه ای با نگاهی پر از درد ...
از من پرسید : غریبه ای ؟
گفتم : آری ....
گفت : فرار کن .... این جا جای تو نیست ...

جایی که مرا با سنگ میزنند ، تو را گردن میزنند ...!!!


نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:8 توسط hiva.m| |

این روزهـــــــــــا

نیستم آنکه بایـــــد باشــــــــم

کـــم طاقــــــت شده ام

از جمع گریـــزان

و بســـی زود رنج

شاید از نظر دیگران عصبی و گوشه گیر دیده می شوم

دست خودم نیست

دلم برای اصل خودم تنگ شده است

اینها همه درد تنهاییست ...

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:19 توسط hiva.m| |

می دونی دلتنگی یعنی چی؟

دلتنگی یعنی
اینکه: بشینی به خاطراتت باهاش فک کنی ...

اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت
ولی چند لحظه بعد
شوری اشکهای لعنتی ،

شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند ..

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:4 توسط hiva.m| |


به مغازه آرزوها رفتم
آرزوها همه جنس
ابریشم، کتان، ساتن
همه رنگ
زرد و قرمز عنابی


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:54 توسط hiva.m| |

نامه ای را می نویسم؛

می سپارم روی بال قاصدک ها؛

شاید آنجا روی ابرها؛

برسد به دست بابا ...

 

مرجان سرخ

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:59 توسط hiva.m| |

گفتم: خدایا از همه دلگیرم.... گفت:حتی از من؟!

گفتم: خدایا دلم را ربودند....گفت: پیش از من؟!

گفتم: خدایا چه قدر دوری....گفت: تو یا من؟!

گفتم: خدایا تنها ترینم...گفت: پس من؟!

گفتم: خدایا کمک خواستم.... گفت: از غیر از من؟!

گفتم: خدایا دوستت دارم....گفت: بیش از من؟!

گفتم: خدایا اینقدر نگو من....گفت: من،توام و تو ،من

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:45 توسط hiva.m| |

چراغارو خاموش کن

هوا هوای درده

دوست ندارم ببینی

چشمی‌که گریه کرده

چراغارو خاموش کن

سرگرم گریه باشم

می‌خوام به روم نیارم

باید ازت جدا شم

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:12 توسط hiva.m| |

خســـــــــته ام
از ایـــن پیاده روهایــــی که
هیچ گــــاه به پـــایــــان نمی رســـــد...
دلــــــــم بــُـن بَســــــــت می خواهـــَـــد...

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:11 توسط hiva.m| |

سوز می آمد...سردم شد...!


برف بود و برف...


بافتم و بافتم...


تارهای "رویا" را به جان پودهای "کمبود"...


کم داشتمت...!


بافتم... رج به رج...


"خیالت" را...


بر تن عریان "تنهاییم"...


و...انگار بودی...!


گرم که نه...


آب شدم... از شرم حضورت...!

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:51 توسط hiva.m| |

وقتــی آدم یکــــ نفـر را دوستــــ داشتـــه بـــاشــد

بیشتـــر تنهـــــاستــــــــــ !

چــون بـــه هیــچ کــس جـــز همـــان آدم

نمـــی تــوانـــد بگـــویـــد چــه احســاسـی دارد...

و اگـــر آن آدم کســی بـــاشــد کــــه

تــــو را بــه سکـوتــــــ تشــویـق کنـــد

تنهــایــی تـــــــو کـــامــل مــی شـــود...

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:50 توسط hiva.m| |

مـــــن ؛
نـــبـــودنــــــت را تــــــاب مــی آورم !
رفــتـنــت را ، تـحمـــــل مــی کنم !
فــــــرامــــــوش شـــــدنـــــم را !!
بــــاور مــی کــنــــم …
امـــــــــــــــــــا ؛
فــــــرامــــــوش کردنــــــت ،
دیــگـــر کـــــار مــــــن نـــیـــســـت … !

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:32 توسط hiva.m| |

دلشوره مرا نداشته باش
اینجا هم‌اتاقی ام حسرت توست ،
رنج می خورم ،
اشک می نوشم ،
نگران نباش
من خوبم ، می دانم با حسرتت چگونه تا کنم ،
فقط برایم بنویس
هنوز هم لبخند می زنی

مهم نیست فردا چی میشه
مهم اینه که امروز دوستت دارم
مهم نیست فردا کجایی
مهم اینه که هر جا باشی دوستت دارم
مهم نیست تا ابد با هم باشیم
مهم اینه که تا ابد دوستت دارم
مهم نیست قسمت چیه
مهم اینه که قسمت شد
دوستت داشته باشم
.
.

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:30 توسط hiva.m| |

آسـمـان ِ چـشمـانـم در آرزوی دیـدنـت

ابـری و خیـس اسـت.

دیـری اسـت دلـتـنـگ آمـدنـت هـسـتم

در انـتـهـای بی قــراری

در خـلوت تـرین بـنـدرگـاه شـب

قـایق تـنـهـایـیـم را به آب انـداخـتـم

شـایـد در اقـیـانـوس انـتـظـار

بـیـابـمـت ../.

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:28 توسط hiva.m| |

ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی

غذایت را سرد می خوری ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!

شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!

تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست
 

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:26 توسط hiva.m| |

امشب باران آمد و اشکهایم را شست !

سردم نیست ولی می لرزم ...

کاش تمام شود و تمام نشوم !

یک نفر دارد گریه می کند انگار

نکند من باشم !

می روم آرامش کنم که کسی را جز من ندارد ...!!!
 

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:21 توسط hiva.m| |

آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
 

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:19 توسط hiva.m| |

وقتی واسه من دروغ میبافی و بعدش میخوای همه چیو توجیه كنی سكــــــــــــــــــــــوت كنی من راحتترم.
صدای دروغات اذیت میكنه منو.
هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:16 توسط hiva.m| |

برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم

دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»

برای دلم، گاهی پدر میشوم

خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»

گاهی هم دوستی میشوم مهربان

دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …

دلم ، از دست من خسته استــ

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:14 توسط hiva.m| |

غریب تر از زنی كه اشك می ریزد
مردیست كه هنوز نمی داند چگونه او را آرام کند...!


نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:33 توسط hiva.m| |

حــرفــی نیست ...

فقــط مـی نــویسـم ...

رفـت ...


حســی کــه تــو را دوست میـداشـت...

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:26 توسط hiva.m| |

کـــافه چی
نه قهـــوه میخواهــم و نه سیگار
فقـط بگو امــروز به کافه ات سـر زد؟
روی ِ کــدام صندلی نشــــست؟
آهــــای کافــه چی حواســت هست؟
قهــــوه نمیخواهم
جواب میخـــواهم...!!!

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:25 توسط hiva.m| |

باور كرده ام




که بی تو هم زندگی می گذرد،،




دلم دیگرهیچ کس را




نمی خواهد جز




تــنـهـــــــــایی

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط hiva.m| |

این پنجره ها شده اند عین چشمانم،
سال هاست نخوابیده اند،
حتی پلک هم نزده اند.
...
اگر آمدی ،
آرام از پشت سر بیا !
نگذار پنجره ها از شوق دیدارت ، دل شیشه ایشان را در هم شکنند...
اگر آمدی ،
فقط آرام از پشت، دست بر چشمان من بگذار،
تا چشمانم این همه انتظار را در دست های خسته ی تو بشکنند ...

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:25 توسط hiva.m| |

تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو دردش متفاوت باشد
ویرانم می کند من از دست رفته ام ،
شکسته ام می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند ...

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط hiva.m| |

دوستــــت دارم

با تمام واژه هایــــی که

در گلویـــــم گیــر کــرده انــد ...

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:36 توسط hiva.m| |

چــه اخـتــــراع مـفـــیـــدی ست


ایــن عیـــنک آفـــــــتابـی

برای پـــنهان کردن

چــشــم های بـــارانـی!
 

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:34 توسط hiva.m| |

بعضـــی حــرفـــــارو نمیشـــــه گفتــــــــ

بـــایــــــد خـــــورد!

ولــــی بعضـــی حـرفــــــارو

نــه میشــه گفتــــــ ، نــه میشــه خـورد!

میمـــونــــه ســــــر دل!

میشــــــــه دلتنگـــــــی ...

میشــــــــه بغـــــــــــض ...

میشــــــــه سکـوتــــــــ ...

میشــــــــه همـــــون وقتــی کــــه

خــودتـــــم نمـیدونــی چـــــه مـرگتـــــه!!

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط hiva.m| |

یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت
که شاید
منم یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم.
سریع از کنار مرداب دور شدم.
حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم
که
از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم
گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:21 توسط hiva.m| |

دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.

  خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.

  به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.

  دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟

  در آواز شب اویز های عاشق؟

  در چشمان یک عاشق مضطرب؟


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:35 توسط hiva.m| |


Power By: LoxBlog.Com